جدول جو
جدول جو

معنی رستخیز کردن - جستجوی لغت در جدول جو

رستخیز کردن
(تَ کَ دَ)
فریاد و داد کردن. هنگامه کردن:
همی بود زینگونه او اشک ریز
همی کرد بر خویشتن رستخیز.
شمسی (یوسف و زلیخا).
و رجوع به رستخیز برآوردن و رستخیز برانگیختن و رستخیز شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ فَحْ حُ کَ دَ)
بمجاز، فریاد کردن:
دشمنان را به حال خود بگذار
تا قیامت کنند رستاخیز.
سعدی.
و رجوع به رستاخیزشود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ / دِ گَ تَ)
مخفف رستخیز افکندن. رستاخیز افکندن. هنگامه برپا کردن. غوغا افکندن. محشر بپا کردن:
گو پیلتن دید با تیغ تیز
فکنده بدان رزمگه رستخیز.
اسدی.
و رجوع به رستخیز افکندن و رستخیز برآوردن و رستخیز شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فَرْ رُ کَ دَ)
بلا و سختی و مصیبت آوردن:
تیغ ابروی تو بر من رستخیزآرد فکیف
روزها شد تا نفرمودی سلامم را جواب.
انوری.
و رجوع به رستخیز برآوردن و رستخیز افکندن شود
لغت نامه دهخدا
(حَلْ لا کَ دَ)
ساختن. بهم بافتن. سرهم کردن:
پریرخ زآن بتان پرهیز میکرد
دروغی چند را سرتیز میکرد.
نظامی.
، فروبردن. داخل کردن:
سنان بر سینه ها سرتیز کرده
جهان را روز رستاخیز کرده.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ / دِ شُ دَ)
غوغا شدن. شور و ولوله برپا گشتن. هنگامه بپا شدن. قیامت شدن:
داد از آن سلطان که هرجا خیمۀ بیداد زد
رستخیزی شد که از خاک شهیدان ناله خاست.
شانی مشهدی (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جدال کردن. لجاج کردن. خصومت. منازعت. نزاع. مناقشه:
چو چیره شدی بی گنه خون مریز
مکن با جهاندار یزدان ستیز.
فردوسی.
بهنگام، کردن ز دشمن گریز
به از با تن خویش کردن ستیز.
فردوسی.
یکی کرد بر پادشاهی ستیز
بدشمن سپردش که خونش بریز.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
مجادله کردن، پرخاش کردن، جدال کردن، پیکار کردن، خصومت ورزیدن، معارضه کردن، کشمکش کردن، منازعه کردن، نبرد کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد